انسان موجود عجیبیه. قدر نشناس و تنوع طلب. به محض دیدن یه چیز دور از دسترس در حالی که تمام موتورهای جسمی و فکریش روشنه به سمت اون دست نیافتنی حرکت میکنه و هرچه هدف متحرکتر باشه این انسانه که حریصتر و آزمندتر میشه. حالا به جای کلمه هدف یک فروند جنس مخالف رو جایگزین کنید. مادامی که طرف در دسترسه بیخیال و خجسته تو محدودهای نه چندان دور ولی با فاصله چرخ میزنیم اما امان از لحظهای که بو ببریم طرف سر و گوشش می جنبه یا تصمیم گرفته باقی زندگیش رو بدون ما بگذرونه. اونوقته که دوباره موتورهای مذکور به همراه چندین موتور قرضی با چندین و چند برابر قوا به سمت هدف تغییر جهت داده تا اوضاع رو به حال اول برگردونه و گاهی هم از شدت هیجان، همان فروند فوق الاشاره رو به بادفنا داده و با حالت پیروزمندانه ناشی از قرار گیری در جو قوی، روی جسد عکس فاتحانه می گیریم، غافل از اینکه هدف بازیابی بوده و نه امحاء. لذا:
همون مواقعی که هستیم و هست، همون مواقعی که همه چیز مرتبه، همون مواقعی که هنوز عشق هست، همون لحظاتی که وقتشه، زمانی که هنوز زنگ "وقت تمام" رو نزدن، همون موقع است که باید اون کاری رو که بعدا وقتش ممکنه پیش نیاد انجام داد. اون موقع است که باید خساست به خرج ندی و دارو ندارت رو بذاری وسط. دقیقا اینجا همون جاییه که باید ارزش چیزی رو که تو دستاته بدونی و همونطوری باهاش تا کنی که لیاقتشه و لیاقته. اینجاست که باید نشون بدی که بزرگ شدی و لیاقت جایزه سالم بیرون اومدن از این تست رو داری. اینجاست که تعیین می کنی ظرفیت پیش رفتن به سمت جلو و دیدن و داشتن لذتهای بیشتر از این رو داری و در این جدال تنها تویی که تعیین کننده ای نه کس دیگر.