می شه خسته از یک روز کاری پر مشغله در حالی که داری با یک خاطره ای که سر و ته طول مدتش در واقعیت بیست-سی ثانیه بیشتر نبوده وَر بری و در طول پنجاه کیلومتر راه، یک جوری که ماشینت رو تا جایی که امکان داشته به منتهاالیه سمت راست چسبوندی و ته ته خط کم سرعت، آینه به آینه گاردریل داری میری، خودت رو تو خاطره ات غرق کنی و در حالی که لبخند ملیح احمقانه ای رو لبات نقش بسته، مثل اینکه داری نشخوار می کنی اون خاطره رو هی از اول به آخر و از آخر به اول و از وسط به آخر و خلاصه هر حالتی که طبق قوانین ترکیب و فرمول " فاکتور یل" امکانش هست و از دبیرستان و دانشگاه یادت مونده تو ذهنت مرور کنی و سعی کنی بازهم مزه هر لحظه اش رو زیر زبون حافظه ات تازه کنی و دوباره و صدباره و هزار باره ازش لذت ببری و حسرت بخوری که کاش مسیر طولانی تر بود و تو میتونستی همچنان به عشقبازی با طعم شیرین خاطره ات ادامه بدی.
خیلی خوشمزه است این پس و پیش کردن و نشخوار کردن خاطرات
میتونی هر قسمتیشو که می خوای بیاری جلو یا ببری عقب یا زاویه دیدت رو عوض کنی. از صحنه بیایی بیرون. از بالا بهش نگاه کنی. محیط رو تغییر بدی. رنگها و نورها و صداها رو به یاد بیاری و....
نوشته های زیبایی دارید. بوی تازگی ازشون میاد!!
نظر لطفتونه. هر چند معنی بوی تازگی!! رو متوجه نشدم
رفیق ورودی چه سالی بودی؟ احتمالا باید چهار سالی بعد از من وارد دانشگاه شده باشی
نه؟
سلام فهیم جان
نمی دونم تو ورودی چه سالی بودی اما من سال ۸۳ چشمم به جمال دانشکده تون روشن شد
سلام دوست عزیز وبلاگ جالبی داری امیدوارم از عکس های جالب و جدید جعبه خوشت بیاد
موفق باشی [چشمک]