روزی که تصمیم گرفتم اینجا را راه بیاندازم، اولین اسمی که برایش به ذهنم رسید، عبارت "بیرونازحصار" بود. آن روز دغدغه ام این بود که جایی داشته باشم که بدون محدودیت بنویسم. اصلا به همین خاطر بود که سر از اینجا درآورده بودم. می خواستم اینجا واقعاً "بیروناز حصار"م باشد و یک موقعی _شاید سالها بعد_ که بیایم سراغش، حال و هوای این روزها را همانطور که هست یادم بیاورد. اما نتیجه چه شد؟
امروز هرچه را که می خواهم بنویسم ، اول باید بنشینم حواسم را جمع کنم، چک کنم ببینم که فلانی که اینجا را می خواند برداشت اشتباه نکند، سوء تفاهمی پیش نیاید، روی روابطم تاثیر نگذارد، ذهنیتی در دیگران ایجاد نکنم که خلاف واقعیت باشد، اصول اخلاقی که با آدمهایی که در رابطه بوده ام و مدتها رعایتشان کرده ام زیر سوال نرود. اینها و هزار و یک فکر و خیال دیگر، بسکه در این فرهنگی که داریم ذهنمان درگیر "تابو" هاست.
نتیجه اینکه حتی یک پست بیرون از حصار هم نتوانسته ام اینجا بنویسم. اینجا هم رسیدم به س.انسور. آن هم س.انسوری که خودم بر خودم تحمیل می کنم.
حالا هم فکر می کنم دو راه بیشتر ندارم. یا اینکه در اینجا را تخته کنم و بروم یک جای دیگری بنویسم که آدرسش را هیچ دوست و آشنایی نداشته باشد. یا اینکه همینجا بمانم و مترصد فرصتی باشم و جسارتی، تا بلکه روزی همه آنچه را که لازم می دانم، همینجا بنویسم.
من شدیداً تحت تاثیر قرار گرفتم به تمام اعتقاداتم قسم که همین الان از favoritesام پاک میکنم.تو این روزهای عزیز نبینم که بنده ای ناراحت باشه.
تو هم شوخیت گرفته ها!
آه از روزی که حصار ها درونی شود!دیگه بیرون از حصارمعنی نخواهد داشت. جالبه فلیچیتا هم پستی با همین مضمون نوشته. دوست داشتی بیا بخون.