افق

زکات خواندن وبلاگ، دادن فیدبک به نویسنده است! لطفا خواننده خاموش نباشید.

افق

زکات خواندن وبلاگ، دادن فیدبک به نویسنده است! لطفا خواننده خاموش نباشید.

شوک نیمه شب

می‌خوام بی مقدمه از اتفاقی که دیشب افتاد براتون بگم و برم پی کارم.  

جایی که من زندگی می کنم خیلی نزدیک به یک بلوار اصلی شهره. یعنی چون بلوار نسبت به کوچه ما که دقیقاً شرقی- غربی هست زاویه ای دور و بر ۶۰ درجه داره من از توی اتاقم که توی کوچه است به بلوار دید نسبتاً خوبی دارم. 

دیشب طرفهای ساعت ۱:۳۰-۲ بود که صدای مهیبی شنیدم. صدای ترمز شدید و برخورد و شکستن شیشه. با اینکه کاملاُ غیر هوشیار بودم در کسری از ثانیه خودم رو جلوی پنجره اتاقم دیدم. در حالی که به شدت ترسیده بودم و نفسم بالا نمی اومد. 

صحنه اینطوری بود: یه ماشین که کنار بلوار و کاملا موازی با اون در خط سرعت ایستاده بود.(ریو یا ۲۰۶ که تو تاریکی نمی تونستم تشخیص بدم چون نه سر ماشین رو واضح می دیدم و نه تهش رو)  

تا ۲۰-۳۰ ثانیه هیچ صدایی از هیچ موجود زنده ای در نیومد. انگار که راننده هنوز تو شوک بود. بعد از این مدت صدای ضجه زدنهای مرد جوانی دقیقاً با این مضمون وبا شروع  از صدای آرام تا ناله جگر خراش به گوش می رسید: 

؛ من چی کار کنم. من چی کار کنمممممم. من با این چی کار کنممممم. خداااااااااااااااااااااااااااااا. چه خاکی سرم کنمممممممممممممم. من با این چه خاکی سرم کنمممممممممممممممم. و پشت سرش گریه. 

فرض کنید صدای ضجه زدنهای یه مرد ساعت ۲ نیمه شب تو خیابون خلوتی که بیدارهاش خودش بود و من و خدا چه حس وحشتناکی رو می تونست در من که شنونده باشم ایجاد کنه. 

در کمتر از یک دقیقه پلیس در صحنه حاضر بود و مردم کم کم به صحنه اضافه می شدند. حالا وسط خیابون پارک کردنها و سرک کشیدنها و پیاده شدنها و با موبایل فیلم گرفتنها بود که بصورت تصاعدی اضافه می شد. بماند که راننده بدبخت التماس می کرد که مردم صحنه رو خلوت کنند و فیلم نگیرند و این هم بماند که راننده فضول یک "پرشیا"ی سفید اینقدر حواسش به صحنه جذاب تصادف بود که از پشت محکم به سپر عقب یک" آزرای"  مشکی زد و بعد که دید دور از جون خرتوخره گذاشت و رفت و بعدا راننده آزرا دنبال مقصر می گشت(شدت دقت رو حال مِی کنین دیگه؟) و این یکی هم بماند که کارگران زحمتکش شهرداری به خاطر اینکه در جریان باشند 4-5 نفری اطراف صحنه تصادف می پلکیدند و یه گله جا رو پنج هزار بار جارو می زدند. 

خلاصه انگار قضیه از این قرار بود که عابر پیاده یا شاید هم با موتور از وسط بلوار که درخت داره پریده وسط خیابون و راننده بدبجت هم به خاطر شیب زیادی که این بلوار منتهی به کوه داره کاری از دستش بر نیومده و فاتحه. 

راستی تو این 45-50 دقیقه که من شاهد ماجرا بودم هیچ اثری از اورژانس نبود. با اینکه بعد از من اولین حاضر در صحنه پلیس بود! 

خلاصه اینکه دیشب شب خوبی برای من نبود و حسابی یاد گناه های کرده و نکردم افتاده بودم و بی اختیار برای راننده دعا می کردم.(نمی دونم چرا اصلا اون یارو که پخش خیابون بود رو به حساب  نمی آوردم!!!!!!) 

امروز صبح هم که بیدار شدم از پنجره دیدم که روی یکی دو متر مربعی که مقتول(احتمال 99.9%مقتول) برای آخرین صحنه زندگیش دیده بود رو شستن و به خاطر شیب، رد حاصل از این تمیز کاری نسیه شبانه تا صد متر پایین تر کشیده شده بود. 

حالا از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون که من امروز برای ماموریت عازم اهواز و از اون طرف هم مسجد سلیمان هستم. دیشب تو این گیر و دار همه اش این حرف همکار اهوازیم که: "از اهواز 2:30  تا مسجد سلیمان با ماشین راه هست که اتفاقا جاده اش هم اصلا خوب نیست" می افتادم و یه جورایی ترس برم داشته بود. 

خلاصه اگر ما رو ندیدید حلال کنید، فقط به عنوان نتیجه این همه روده درازی ها این رو اول به خودم بعد هم به شما بگم و برم که: واقعا، واقعا، واقعا،زندگی به پشیزی نمی ارزه. زندگی که به لنت ترمزی بسته باشه و تو شب تاریکی اینطوری بی سرو صدا از دست بره، واقعا به پشیزی نمی ارزه.

حدیث روز

خوشمزه ترین امور، دزدکی ترین آنهاست. 

                                                        (امام بیرون از حصار)  

یک استثنای خوب

در محیط کارم ۱۰-۱۲ نفر نیروی خدماتی مشغول به کارند. همه این آدمها شبیه به هم هستند. یعنی مثلا ته چهره همه‌شان می‌توانی عدم رضایت از زندگی را ببینی. همه‌شان از زیر کار در می‌روند. همه‌شان زیرآب همکاران دیگرشان را می زنند. همه‌شان از زندگی نا‌امیدند. همه‌شان وقتی ازشان می خواهی کاری را انجام دهند در دلشان بهت فحش می دهند. همه‌شان بد لباس می‌پوشند. همه شان سلام و علیک درست و حسابی بلد نیستند. همه‌شان...، به جز یکی. 

این یکی همیشه لبخند می‌زند، خوب سلام و علیک می‌کند، اعتماد به نفسش خوب است، از همه بیشتر کار می‌کند، از همه فرزتر است، خودش پیشنهاد می کند که فلان سرویس را به تو بدهد، کارهای اضافه بر سازمان انجام می‌دهد، بر خلاف بقیه شان اصلا غر نمی‌زند و به نظر می‌آید از زندگیش راضی است، صبحها با اینکه زودتر از کارمندان سر کار می‌آید سرحال و قبراق است و لبخند می زند. تازه ممکن است گاهی سر صبحی یک شوخی لایت هم با تو بکند. 

 خلاصه اینکه طرف یک چیز دیگریست و با بقیه فرقهای اساسی دارد و خلاصه تر اینکه من عاشق راضی بودنش هستم، عاشق لبخند های سر صبحش، عاشق اعتماد به نفسی که بهش اجازه می‌دهد با کارمندها شوخی کند. عاشق اصلا هول نشدنش، عاشق نگاه شیطنت آمیزش، و از همه مهمتر، عاشق عزت نفشس.

بازگشت گودزیلا.... نه ببخشید، بیرون از حصار

بعداز مدتها که به دلایلی که برای خودم هم نامعلومه کم پیدا بودم و این طرفها آفتابی نمی‌شدم، بالاخره برگشتم. می‌دونم که رسم  عرض تبریک سال نو رو به عنوان یک وبلاگ‌نویسی  که اینجا چند تایی هم دوست پیدا کرده به جا نیاوردم. اما اصلا فکر نکنید پشیمونم، چون اولاً: همه وبلاگهای دیگه کلی بهتون تبریک گفتن و تعارف براتون تیکه پاره کردن. 

 دوماً: من به عنوان یک بیرون از حصار حتی می تونم تبریک عید رو هم نگم. منظورم اینه که اگه دلم نخواد حتی می تونم  فرا رسیدن سال نو رو هم تبریک نگم چون بیرون از حصارم.  

حالا که فهمیدین چه موجود خود خواهی هستم و احتمالاً همون چند تا دوستی رو هم که داشتم از دست دادم بذارید این اول سالی یک توصیه‌ای بهتون بکنم. می خوام بگم که اصولاً "مهم نیست کی می‌گه، ببین چی می‌گه". 

 مثلاً همین طرح شعار سال به نظر من طرح خیلی خوب و اجراییه. منظورم اینه که حالا شما مجبور نیستید یه شعار احمقانه مثل "همت مضاعف،کار مضاعف" که توش خبری از "بهره وری و راندمان مظاعف" نباشه و آدم رو یاد تراکتور یا دور از جون چهارپای بارکش می‌اندازه،انتخاب کنید. اما واقعاً این که هر کسی به فراخور حال خودش برنامه‌های سال آتی رو در قالب یه شعار که همیشه جلوی چشم آدم و دم دست و تو ذهن و البته گاهی هم رو مخ آدم باشه در بیاره،ایده بدی نیست.  

درسته اینا کلاً "چیز" هستند و خودشون هم همیشه در حال تقلید یواشکی و بدون کپی رایت هستند(با "اینا" که حتماً آشنایی کامل دارید)، اما ایده خوب، خوبه دیگه.  

خلاصه سرتون رو درد نیارم. همه این پر چونگی‌ها واسه این بود که پز بدم که برای امسالم یه شعار پیدا کردم . اولاً دلتون بسوزه، دوماً شما هم اگه دوست دارید تا دیر نشده این کار رو بکنیدکه کاریست بس نیکو.