به پشه گفتن چرا زمستونا پیدات نیست؟ گفت: نه که تابستونا که میام خیلی تحویل میگیرین؟
حالا حکایت ما و این جماعت وبلاگ خوان هم شده حکایت پشه و ملت.
می نویسم ساکتید، نمینوسم ساکتید. هستم ساکتید، می روم ساکتید. خوب سعدی هم اگر بودم و بوستان و گلستان می نوشتم و مردم می خواندند و می رفتند انگار که نه کسی نوشته و نه کسی خوانده، مغز خر که نخورده بودم از وقت کار و زندگیم بزنم برای جماعت صم بکم بنویسم.
یک تابلو به اندازه کله پدر جدم هم زده ام سر در وبلاگ که"زکات خواندن وبلاگ، دادن فیدبک به نویسنده است. لطفا خواننده خاموش نباشید" بازهم انگشتانتان اوف می شود اگر چند ضربه روی کیبورد بنوازید. کامنت هم که می گذارید با پروکسی وارد می شوید و تهدید میکنید به تجاوز به عنف که بنویس! آخه برادر من، وقتی مینوشتم و یواشکی میآمدی میخواندی و میرفتی من تهدید به کهریزکت میکردم که حالا برای چند روز تاخیر متوسل به زور میشوی؟
خلاصه من که حلالتان نمیکنم، خدا از سر تقصیراتتان نگذرد که آرزوهای یک جوان وبلاگ نویس را این طوری پرپر می کنید.
حاصل 19 سال جمع و تفریق و ضرب و تقسیم و رادیکال و سینوس و کسینوس و فاکتوریل و افراز و زیر مجموعه و حد و پیوستگی و مشتق و هندسه فضایی و لاگرانژ و گرادیان و معادلات دیفرانسیل وانتگرال ساده و دوگانه و سه گانه و رویه و استوکس و دایورژانس و ریاضیات عالی مهندسی ام این است که راننده آژانس ساعت 2:30 صبح با این توجیه که بین 12 شب تا 6 صبح 25% به قیمتها اضافه می شود و با یک حساب سرانگشتی به جای هشت هزار تومان، دوازده هزار تومان پیاده ام کند و من هم خوشحال و خندان از اینکه آژانس سر کوچه همیشه تخفیف می دهد زنگ در را فشار بدهم.
بنده فردا صبح علی الطلوع عازم شهر گیس طلا پرور شیراز هستم و اینبار گوش شیطان کر خرق عادت کرده و نه به قصد ماموریت که به نیت گشت و گذار پا به آن دیار گذارده که تا به حال هرچه حافظیه و سعدیه به خود دیده ام در رکاب گردن کلفتان همکار و مزین به یک فروند مقنعه با کِشی به غایت کشیده و دست و روی شسته و رنگ و روی پریده بوده است. لذا به آن علٌافان بیرون از حصار خوان مژده همی دهم که تا شام آدینه وقت خود ضایع کمتر نمایند و کمتر همی به کلیکی صفحه بیرون از حصار گشایند و دندان به جگر همی گذارند تا بنده خود از این سیر و سلوک عارفانه بازگشته و بساط بیرون از حصار از نو پهن نمایم و ضمنن به خاطر همی سپارند که این بیرون از حصار خود بسی لارج وبلاگ نویسی بود که در بند آمار نبود و به دست خود کانتر وبلاگ خود به خاک و خون کشید و رفت تا ما همی بیاساییم و انگشت به هرزه کلیکی رنجه ننماییم.
جالبه بدونید پر بازدیدترین پست این وبلاگ که البته بیشتر از طریق سرچ با کلمه بازدید شده، پستی بوده به نام "یادداشتهای اونجوری" که اتفاقا موضوعش اصلا هم اونجوری نبوده.
ببینم،شماها خجالت نمیکشید؟
می دونید چرا من به وبلاگهای دیگه لینک نمی دم(البته به جز یکی)؟
راستش خودم هم نمی دونم. احتمالا یه مشکلی، سندرومی چیزیه.
خانمها، آقایون
لطفا وقتی تو جلسه نوبت حرف زدن شما می رسه عقده زمان بچگی تون رو که 20 تا بچه بودین و مامانتون وقت نمی کرده به حرفهاتون گوش بده رو سر ملت بدبخت که بعد جلسه هزار جور کار و گرفتاری دیگه هم دارند خالی نکنید.