۱-کلی نقشه و نامه ریخته رو میز کارم. ریختِ یکی از نقشه ها که روی بقیه است بدجوری داره حالم رو به هم می زنه. دو هفته است که جلوی چشمم نشسته و زل زده تو چشمام که قربونت،کار ما رو راه بنداز ما بریم. از اون قورباغه هایی شده که از بس قورتش ندادم عصبانی شده و هی غبغبشو باد کرده طوری که الآن اگه عزمم رو جزم هم بکنم و بخوام کارش رو یک سره کنم می دونم بدجوری تو گلوم گیر می کنه و خلاصه امکان خفگی بالاست. این هم از معایب گیر ندادن رئیس بالا دست.
۲-اینقدر از پزشکی و دارو و دوا درمون سر در نیاوردم و سر رشته نداشتم که بالاخره با احترام سرِ رشته رو دادن دستمون و حسابی با اندامهای داخلی از جمله کبد و بیماری های عجیب و غریبش از جمله خود ایمنی و روشهای شناسائیش از جمله بیوپسی آشنامون کردند.
۳- دیدین گیر و گرفتاری که سرو کله اش تو زندگی پیدا می شه قشون کشی می کنه و فرصت نداده اولی رو حل کنی دومی و سومی سرو کله اشون پیدا می شه؟ یه مَثل نه چندان معروف از نمی دونم کدوم ولایت هست که می گه: سپلشک آید و زن زاید و میهمان عزیزم ز در آید.
۴-مَثل بند ۳ بدجوری وصف حال و روز منه.
پی نوشت: سِپِلشک آوردن: بد آوردن
این سپلشک های زندگی تمومی نداره