امروز مثل یک شهروند متشخص رفتم امور مالیاتی که اظهارنامه مالیاتی سال 88 رو تحویل بدهم. بلبشوی بود که نگو و نپرس. هر مدل آدمی که فکر کنی آنجا پیدا می شد. راهروها شلوغ و اطاقها در حال انفجار بودند. مشاغل رو دسته بندی کرده بودند و بسته به تعداد احتمالی افراد مراجعه کننده برای هر چند تا شغل یک اتاق در نظر گرفته بودند. اتاق ما شامل مهندسین ناظر، پزشکان و آرایشگرهای خانم بود. فکر می کنم سرانه هر نفر از فضا حدود 0.25 مترمربع بود. تنها نقطه امید این بود که آقایون دکتر و مهندس لِول خودشون رو حفظ می کنند و انشاء ا... مشکلی نیست. اما چیز جالبی که خیلی نظر رو به خودش جلب می کرد تفاوت ظاهری افراد با شغلهای مختلف بود. دکترها همه اتو کشیده و عصا قورت داده بودند. مهندسین ناظرخوش مشرب بودن و کفشهای خاکی پوشیده بودند و خانمهای آرایشگرظاهرهای عجیبب و غریب داشتند. ابروهای همه شون تهش به سمت آسمونها رفته بود، دماغهاشون رو عمل کرده بودند و آرایش از صورتشون می چکید. تقریبا نصفشون هم لبهاشون رو تزریق کرده بودند. زیور آلات آویزون شده هم که دیگه نگو و نپرس. ضمنا یک خصوصیت دیگری هم که به شدت جلب نظر می کرد تند و تند حرف زذن و سعیشون در پیچاندن نوبت و لابی کردن با کارمندها برای جلو انداختن کارشان بود. خلاصه اینکه امروز معطلی زیاد داشتم ولی جو حاکم و حضور پر رنگ خواهران خوش رنگ و لعاب آرایشگر باعث شد حسابی سرگرم بشوم و انتظار در اداره که یکی از کابوسهای زندگیم است خیلی آزارم ندهد.
فقط گفتم بیام زکاتم رو داده باشم