از وبلاگ نویس هایی که زیادی دماغشان را بالا می گیرند و در حالی که پشت چشمشان را نازک کردهاند از آن بالاها نیم نگاهی هم به خواننده و آمار و کامنت دارند خوشم نمیآید. اصلا میدانید آبم باهاشان توی یک جوب نمیرود. آنهایی که وقتی از سفرهای خارج از کشورشان، دختر/پسر بازیشان، خاطرات صکصیشان، روابطشان، لایف استایلشان مینویسند میتوان از لابلای همه جملات و کلمات و حتی رعایت آیین نگارششان غرور و تکبر را احساس کرد. همانهایی که هرگز زیر کانتها چیزی نمی نویسند و با دید بازاری و ابزاری به آمار وبلاگ یا تعداد کامنتها نگاه میکنند و حتی در انتخاب موضوع هم هدف افزایش آمار را دنبال میکنند. کسانی که زندگیشان را در زرورق میپیچند و طوری با آداب و رسوم به رخ خواننده از همه جا بی خبر می کشند که انگار دنیا یکیست و جنتلمن/لیدی یکیست و وبلاگ نویس یکیست که همانا خودشانند.
البته از حق نگذریم بینشان نویسندههای خوب و قلمهای زیبا پیدا میشود که اتفاقا از حیث تعداد خوانندگان هم پیشتاز هستند اما این دلیل نمیشود که خوانندههایی که عزت نفس دارند تکبر نویسنده را برتابند مگر اینکه خواننده آویزان مجیزگو دوست داشته باشند که در اینصورت کاری از دست کسی بر نمی آید و امیدی به بهبودی نیست.
در پایان به عنوان یک وبلاگ خوان از تمامی بلاگرهای خاکی و فروتن که قلم زیبا و گیرا دارند ولی سر دماغشان را پایین نگه میدارند کمال تشکر را دارم و مراتب خشوع و خضوع خود را به ایشان اعلام میدارم.
آخر هفته را مهمان کوه و رود و درخت و اکسیژن بودم و داریوش که می خواند:
"من از تو راه برگشتی ندارم به سوی تو سرازیرم همیشه"
آهنگ قشنگی است. اگر کوه و رود و درخت و اکسیژن گیرتان نیامد حداقل آهنگ را از دست ندهید.