افق

زکات خواندن وبلاگ، دادن فیدبک به نویسنده است! لطفا خواننده خاموش نباشید.

افق

زکات خواندن وبلاگ، دادن فیدبک به نویسنده است! لطفا خواننده خاموش نباشید.

کار خیر

امروز برای انجام کاری رفتم بانک. منتظر نوبت بودم که پیرمردی ازم خواست فرمهای مربوط به افتتاح حساب رو براش پر کنم. پنج-شش تا فرم داشت و می خواست دو تا حساب ده میلیون تومانی یکساله باز کنه. اطلاعاتش رو از روی کارت ملیش می نوشتم و بقیه رو که موجود نبود ازش می پرسیدم.

-: اسم؟ 

-: اسمعلی  

-: فامیل؟ 

-:***

-: متولد؟

-: ۱۳۱۶ - سراب

-: تحصیلات؟(تو فرم خواسته بود خوب)

-: بی سواد، بدبخت، حامّال (با لهجه غلیط ترکی بخوانید)

-:غیر از شما چه کسی از حساب برداشت کنه؟ 

-: هشکی، خودم.

-: مثلا خانمتون یا بچه ها ؟

-: خانمم؟ خانم ندارم که. خانمه؟ "کیثافته". بیاد پول منو بخوره؟ تو هفتاد سالگی رفته طلاق گرفته. دیروز رفتم طلاق بدم. زنیکه... . دادگاه گفته 40 روز باید صبر کنم. آخه زن شصت ساله رو واسه چی صبر کنم؟ ها؟ مگه سی- چهل سالست؟ ما به ترکی بهش میگیم "عیدّه". زنیکه شصت سالشه، "یاییسه" است دیگه. چرا صبر کنم؟...... 

حالا فرض کنید در این موقعیت من باید فرمش رو پر میکردم، می خندیدم یا گریه می کردم به حال و روز این مملکت و این فرهنگ؟

یادتان باشد

   یادتان باشد قبل از ترمز زدن دم در باغهای کنار جاده چالوس جهت زدن چایی، احیانن قلیانی، تنقلاتی چیزی به بدن، اول از همه از نگهبان دم در بپرسید آنجا سورو سات دستشویی به راه هست یا نه تا بعد از خوردن دو لیوان پر چای و نبات و مخلفات و نشستن کنار رودخانه و رسوخ خنکای یک عصر پاییزی در تنتان وقتی سراغ دستشویی و این حرفها را گرفتید برق سه فازتان نپرد و در حالی که به صاحب باغ و خدم و حشم فحش مبسوطی دادید سر خر را کج نکنید به سمت شهر و به همه ماشینها و سگها و گربه های وسط راه چراغ ندهید و از روی سرعتگیرها پرواز نکنید و هی به خودتان دلداری ندهید که تا رسیدم خانه ماشین را ول می کنم وسط حیاط و می پرم توی دستشویی پارکینگ. چون ممکن است ریموت در را که فشار دادید ببینید آقای همسایه لبخند زنان درحال آب دادن گلهای باغچه است و در همان حین که نقشه توالت پارکینگتان نقش بر آب شد اینقدر حال روحیتان بد شود که به جای سلام و علیک محترمانه همیشگی با آقا خیلی ملو برایش دست تکان بدهید و بعدش هم جواب همه سوال های خانم همسایه را چرت و پرت بدهید و مثل بزغاله پله ها را چندتا یکی کنید و در را که برایتان بازکردند گوله شوید سمت دستشویی و از آن تو هی صدای فیلمهای پو.رنو بیاید بیرون. آره عزیزم، همیشه اول سؤال کن.

قرار ساعت پنج

هر روز ساعت پنج بعدازظهر همه بوهای کارخانه مینو را با ولع می بلعم.

دیالوگ خفن

سرویس اداره، ساعت شش عصر، دو  همکار آقا در حال چرت زدن:

-          یا قمر بنی هاشم

-          ها؟

-          یا قمر بنی هاشم

-          آها

بالاخره

بالاخره یک روز می رسد که یوغ جنسیت از گردن انسان برداشته می شود و انسان موجودی خواهد بود بدون  جنسیت با گلچینی از خصوصیات بارز زنانه و مردانه

پینوشت: متاسفانه ما آن روز را نخواهیم دید.

موسیقی مرثیه

این روزها موسیقی مرثیه خوب جای خودش را در دل مردم این مملکت پیدا کرده. درصد زیادی از آهنگهایی که به بازار می آیند وصف حال و روز عاشق خیانت دیده و شرح هجران است، اما نه از آن نوع که سابقا مد بوده. قدیمترها عاشق در کمال خضوع و خشوع شرح دلتنگی هایش را بیان می کرد و بساطش را جمع می کرد و می رفت پی کار خودش. اما امروز خواننده/عاشق مورد نظر به محض اینکه میکروفون به دستش می رسد شروع می کند به ناله کردن، صدایش را نازک و شبیه گریه می کند، ضجه میزند، بعد هم که می بیند دلش هیچ جوری آرام نمی شود و عقده دلش خالی نمی شود شروع می کند به نفرین کردن معشوق ، بعدتر هم تهدید می کند که آهای فلانی(منظورش معشوق است)...چنین و چنانت می کنم ها!

حالا اگر پای تلویزیون باشی و تا آخر این به اصطلاح کلیپها دوام بیاوری و بخواهی با اسامی گردآورندگان چنین اثر هنری ارزشمندی آشنا شوی تازه می فهمی شعر و آهنگ و تنظیم و کارگردانی و خلاصه همه کارها را همین دانشمندی انجام داده که ضجه می زد و ناله می کرد. باورتان می شود؟همه اش را خود ذلیل مرده اش درست کرده، به تنهایی، بدون دخالت دست!

حالا انصافاً این هنر است؟ این موسیقی است؟ این شعر است؟ این ارزش است؟ این افتخار است؟ این جایگاه موسیقی است؟ البته  موسیقی که بخواهد از مداح و مداحی خط و ربط بگیرد بهتر از این هم نمی شود.

حالا من کاری به سلیقه شخصی افراد ندارم، دوست دارید ناله گوش کنید؟ خوب بکنید، چرا در محلهای عمومی  برای مردم مزاحمت ایجاد می کنید؟ ای آقای راننده تاکسی که ساعت 7 شب آدم را از میدان ونک سوار می کنی و با این ترافیک کذایی آن موقع روز آدم را ساعت 9:30 می رسانی کرج، به چه حقی اینطوری روی اعصاب ملت راه می روی ؟ والله آدم خوشحال و خندان و با هزار امید و آرزو سوار تاکسی شما می شود که یک استراحتی بکند تا مقصد و کمی از خستگی کار روزانه بیاساید آنوقت شما پخش مدل دویست سال پیشت با آن باندهای درب و داغان را که اگر ورودی اش صدای گوگوش باشد  قطعا خروجی اش در بهترین حالت صدای غاز است  را روشن می کنی تا صدای نکره آن آقای بسیار ناله کننده بسیار فحش دهنده بسیار نفرین کننده را دو ساعت و نیم در پرده سماخمان فرو کنی؟ اصلا تا حالا دقت نکرده ای وقتی مردم پیاده می شوند قیافه شان شبیه جیم کری در فیلم "دامب اند دامبر" آن صحنه ای شده که دوستش رفته عشقش را غر زده و با هم اسکی می کنند و جیم کری هی از پشت دیوار نگاهشان می کند وهی حالت تهوع می گیرد؟ دقت نکرده ای ملت که پیاده می شوند بس که هی بغضشان را قورت داده اند چشم و چارشان چپ شده؟ ندیده ای بعضی ها موقع پیاده شدن چشمشان قلمبه شده و دماغشان اندازه بادمجان دلمه است و دست مال به دست و فین فین کنان توی جیبشان دنبال کرایه 1500 تومانی ات می گردند؟

نکن برادر من این کار را. این روزها مردم به اندازه کافی گیر و گرفتاری برای خودشان دارند، با این به اصطلاح موسیقی آن یکی دوساعتی که مهمانت هستند را به کامشان زهر نکن، والله گناه دارند این مردم خسته گرفتار پی پول افسرده. حداقل توی راننده تاکسی دیگر جگرشان را خون نکن.