توی آینه نگاه میکنم. با سرعت نور نزدیک میشود. قطع و وصل نور بالایش یعنی برو کنار میخواهم رد شوم. یعنی کل بزرگراه ارث پدر من است. یعنی حق دارم هر طور که دلم میخواهد برانم. یعنی حق و حقوق دیگران حالیم نمیشود. یعنی حتی اگر عجله ای هم در کار نباشد، تو باید بکشی کنار چون من نمی خواهم کسی از من جلوتر باشد. چون من میتوانم تهدیدت کنم. میتوانم اعصابت را خردکنم و روزت را به گند بکشم. اگر میخواهی در امان باشی بکش کنار. به هر قیمتی. حتی اگر موقع جا کردن ماشینت در لاین کناری تصادف کنی. اینها برای من مهم نیست. مهم این است که من ماشینم را بیمه کردهام. از آن بیمه های اساسی. آخر می دانی، من برای ماشینم خون ریخته ام. قربانی کردهام. یعنی سر یک موجودی را بریدهام و خونش را زیر چهار تا چرخ ابوقراضهام روان کردهام. اگر باور نداری جای ۵ تا انگشتم را روی پلاک ماشینم نگاه کن. حیوان را که کشتم دستم را گذاشتم روی خونهای دلمه بسته بعد با یک حس مریض گونه کثافتی پنج تا انگشتم را چسباندم روی پلاک تا تو و امثال تو بدانی که من حق بیمهام را با خون دادهام و سلطان بزرگراهم.