-
آدرس جدید
شنبه 5 فروردین 1391 12:31
دوستان همانطور که میبینید مدت زیادی است که وبلاگ را به روز نمیکنم. راستش به دلایلی ترجیح میدهم فعلا اینجا ننویسم. در صورت تمایل در قسمت تماس با من بالای صفحه متن کوچکی جهت معرفی خودتان برایم بگذارید تا آدرس وبلاگ جدید را برایتان بفرستم. شاد و پیروز باشد.
-
نمره حلال
چهارشنبه 14 دی 1390 08:34
مادرم پنجاه و دو ساله است. شاغل است و همزمان دانشجوست. راستش را بگویم توی خانه زیاد به خودش زحمت نمی دهد.همه اش PMC و GEM و این حرفها. یا اینکه با کتابها و جزوه هایش ور می رود. خوب پدرم که هست و از کمک هم که دریغ نمی کند دیگر چه غمی! از قرار چند روز پیش امتحانی داشته و زود رسیده دانشگاه. از آنجا که طبق معمول پای...
-
قرمز
سهشنبه 22 آذر 1390 12:52
-
روزهای معیوب
یکشنبه 13 آذر 1390 12:45
زندگی عین برق و باد می گذرد. انگار همین دیروز بود پست ماشینهای خون چکان را نوشتم. نمیدانم بچه که بودیم چون قدمان کوتاه بود روزهایمان دراز میشد یا چون دنیایمان کوچک بود روزگارمان کشدار بود. شاید هم چون فکر و ذهنمان آزاد بود و روح و روانمان رها زندگی را در عرضش زندگی میکردیم. خلاصه تا جایی که یادم میآید زندگی به این...
-
عید قربان مبارک؟
سهشنبه 17 آبان 1390 13:14
روز عید، خیابان اصلی شهر. نمیدانم چطور طناب را پاره کردهبود ولی آمدهبود وسط خیابان. ترسیده بود. از میان ماشینهای در حال حرکت به این طرف و آن طرف میدوید. نسبت به هیکل پروارش خیلی فرز بود. چشمهای هراسانش دودو میزد. ماشینها ترمزهای محکم میزدند. تاکسی زرد رنگ هم ترمز کرد اما کمی دیر. فکر کردم الآن پخش زمین میشود....
-
برای دم بختها
چهارشنبه 27 مهر 1390 11:22
قطعا به هر دختر و یا پسری که در سن ازدواج قرار دارد پیشنهادات زیادی میشود. الآن دارم فکر میکنم چقدر کار خوبی کردم با همه سختی و گیر کردن در تعارفات به همه کسانی که یک جورهایی به دلم ننشسته بودند یک نه قاطع گفتم. الآن دارم فکر میکنم چقدر حسرت میخوردم اگر به خاطر رودروایسی با فرد معرفی کننده که بیشتر اوقات هم کسی...
-
سلطان
یکشنبه 24 مهر 1390 11:08
توی آینه نگاه میکنم. با سرعت نور نزدیک میشود. قطع و وصل نور بالایش یعنی برو کنار میخواهم رد شوم. یعنی کل بزرگراه ارث پدر من است. یعنی حق دارم هر طور که دلم میخواهد برانم. یعنی حق و حقوق دیگران حالیم نمیشود. یعنی حتی اگر عجله ای هم در کار نباشد، تو باید بکشی کنار چون من نمی خواهم کسی از من جلوتر باشد. چون من...
-
وکیلم؟
چهارشنبه 6 مهر 1390 10:05
آیا وکیلم شما را به عقد دائم فلانی با مهریه معلوم و یک جلد کلام ا... مجید در بیاورم؟ این جمله آشنائیست که همه ما بارها در طول زندگیمان شنیده ایم. بسیاری از ما حتی خطاب همین عبارت قرار گرفته ایم و جواب مثبتی هم به آن داده ایم و به این ترتیب در واقع مهمترین تغییر زندگیمان را رقم زده ایم. اما آیا هیچوقت پیش آمده که به...
-
شهر من شهر بزرگیست ولی دل همشهریها سالیانیست که درد غم غربت دارد
چهارشنبه 30 شهریور 1390 08:34
اپیزود ۱: پخش روشن است و ابی میخواند. خیابان خلوت است و رانندگی آسانتر. سمت چپم یک پژو نقرهای و در کنارش پژوی یشمی رنگ میرانند. ناگهان احساس میکنم پژو نقره ای به طور غیر معقولی نزدیک میشود. آنطرف تر پژو یشمی را میبینم که با سرعت مسیر خیابان را به طور مورب رد میکند تا به خروجی سمت راست برسد. صدای بوق پژو نقره ای...
-
متخصص پروژه
سهشنبه 1 شهریور 1390 12:13
من جزء آن دسته آدمهایی هستم که تا زور بالای سرم نباشد کارهایم را انجام نمیدهم. منظورم این نیست که مثلاْ لباسهایم را نمیشویم یا بانک نمی روم. به طور خاص من روی کارهایی که جنبه علمی- درسی داشته باشد ضعف دارم. اگر خیلی دقیق تر بخواهم بگویم من روی موضوع خاصی بنام پروژه آلرژی دارم. اصولا مغز بنده دارای سنسورهایی می باشد...
-
بچه که بودم ۲
سهشنبه 18 مرداد 1390 12:00
پنج ساله که بودم دوستی به نام الهام داشتم. البته الهام دوست فابریکم نبود ولی بواسطه دوستای مشترک کمی با هم دوست شده بودیم. یک روز الهام با یک کارت دعوت تولد اومد خونمون و خلاصه یعد از کسب اجازه از مامان خانم قرار شد روز پنجشنبه همون هفته برم تولد الهام. دردسرتون ندم بالاخره روز موعود فرا رسید و من با یک پیرهن سفید یا...
-
بچه که بودم ۱
شنبه 15 مرداد 1390 17:51
سه ساله که بودم در همسایگی مان محمود نامی به همراه خانواده اش زندگی می کرد. محمود کمی از من کوچکتر بود و علی رغم من که خیلی زود به حرف افتاده بودم هنوز زبان باز نکرده بود. یعنی واقعا یک کلمه هم حرف درست و درمان نزده بود. مادرش فکر می کرد مشکل گل پسرش با خوردن روزی نمی دانم چند عدد تخم کفتر حل می شود. این بود که دائم...
-
سرعت عمل یا آی- کیو؟
شنبه 15 مرداد 1390 12:49
ریموت در را فشار می دهم، در آرام آرام و با قرو قمیش همیشگی شروع به باز شدن می کند. از آنجا که از بچگی همیشه عجله داشته ام از فرصت استفاده می کنم و تا باز شدن کامل در از پل بالا می آیم و چرخهای جلوی ماشین را از چارچوب در رد می کنم. بعد که از بازشدن در اطمینان حاصل کردم با آرامش دگمه ریموت را دوباره فشار می دهم تا در...
-
عاقبت
چهارشنبه 29 تیر 1390 12:01
چه کسی فکر میکرد من، من که ادعایم دنیا را خفه کرده بود که زن سنتی نیستم و اولاً که ازدواج نمیکنم و ثانیاً در صورتی که گوشهایم دراز و مخملی شود و ازدواج کنم مدل زندگیم با این خاله زنکها فرق می کند، من که همه اش دنبال پروژه بعد از ساعت کاری و فعالیتهای اضافه بر سازمان بودم حالا از صبح علی الطلوع که چشمهای شهلایم به...
-
سلام بر امنیت
سهشنبه 28 تیر 1390 11:53
قهرمان جهان و قویترین مرد ایران با 125 کیلوگرم وزن و 188 سانتی متر قد و اندام و عضلات مبسوط در ساعات نه چندان دیر وقت شب عید در بلوار اصلی شهری بزرگ به قتل می رسد، وای به حال من 50 کیلوگرمی 160 سانتی متری زپرتی.
-
به خدا
دوشنبه 27 تیر 1390 12:31
ماه شعبان مبارک است برای اینکه نیمه شعبان دارد. (امام خمینی) محل رویت: بیلبردی در بزرگراه شهید گمنام
-
الدنگ
شنبه 18 تیر 1390 12:04
قسم به خداوند آسمانها و زمین، آن زمان که هواپیمای فوکر 100 شرکت آسمان همچون اسیری در چنگ دریای خروشان اختلاف فشار هوای صلات ظهر آسمان تهران نفس نفس زنان و هن و هن کنان جلو میرفت و ملت بخت برگشته زیر لب دعا میخواندند و به دسته صندلیشان چنگ میزدند بنده در اوج بی خیالی از تکانهای گهواره ای کسب لذت مینمودم و دقیقا یک...
-
اینجا تهران - میدان آزادی
سهشنبه 13 اردیبهشت 1390 18:47
با تشکر از شهرداری محترم منطقه!
-
ای-میلِ مامانم اینا
دوشنبه 16 اسفند 1389 11:29
دیشب مامانم داشت ایمیل آدرسش رو می گفت: "مح... شیفت آندرلاین یاهو"
-
تضاد
جمعه 29 بهمن 1389 07:55
آخه کی دیده در جواب ۳۰۰ نفر خس و خاشاک که یک روزی تو شهر به قصد خرابکاری اومدن بیرون آدم بخواد از شرق و غرب قشون کشی کنه که جواب بده؟ ۳۰۰ نفرت رو باور کنم یا قشون کِشیت رو؟
-
نفرین
سهشنبه 28 دی 1389 11:14
الهی مشمشه بگیری فلانی! پی نوشت: به جای واژه فلانی نام فرد مورد نظر! را جایگزین نموده و جمله را با حضور قلب چندین بار در روز تکرار نمایید.باشد که رستگار شوید.
-
دنیای این روزای ما
جمعه 10 دی 1389 09:37
حسرت و حرمان قدغن آبی آسمان قدغن
-
بیا ببر راحتم کن
چهارشنبه 17 آذر 1389 11:31
بیا ای آلاینده عزیز، بیا این یک نفس هوای دم کرده و این یک جو هوش و حواس و یک چکه اخلاق خوش و یک اپسیلون سلامتی را هم که داشتیم تو ببر که شب که سر بر بالین مینهیم دیگر غممان نباشد و خیالمان تخت باشد که دیگر هیچ برای بردن نمانده.
-
بدون مقدمه
چهارشنبه 10 آذر 1389 21:31
اگرجانی در تن، پولی در جیب و عقلی در سر دارید این یکی دو روزه را از تهران جیم شوید. عکس بالا مریوط به امروز دهم آذرماه هشتادو نه ساعت 14:30 است که توسط اینجانب دور از چشم مهماندار با موبایل گرقته شده. بدانید و آگاه باشید که واقعیت به مراتب فجیع تر از عکس حاضر است که متاسفانه در لنز دوربین موبایل جا نشد.
-
کار خیر
دوشنبه 10 آبان 1389 11:26
امروز برای انجام کاری رفتم بانک. منتظر نوبت بودم که پیرمردی ازم خواست فرمهای مربوط به افتتاح حساب رو براش پر کنم. پنج-شش تا فرم داشت و می خواست دو تا حساب ده میلیون تومانی یکساله باز کنه. اطلاعاتش رو از روی کارت ملیش می نوشتم و بقیه رو که موجود نبود ازش می پرسیدم. -: اسم؟ -: اسمعلی -: فامیل؟ -:*** -: متولد؟ -: ۱۳۱۶ -...
-
یادتان باشد
شنبه 8 آبان 1389 12:05
یادتان باشد قبل از ترمز زدن دم در باغهای کنار جاده چالوس جهت زدن چایی، احیانن قلیانی، تنقلاتی چیزی به بدن، اول از همه از نگهبان دم در بپرسید آنجا سورو سات دستشویی به راه هست یا نه تا بعد از خوردن دو لیوان پر چای و نبات و مخلفات و نشستن کنار رودخانه و رسوخ خنکای یک عصر پاییزی در تنتان وقتی سراغ دستشویی و این حرفها را...
-
قرار ساعت پنج
چهارشنبه 5 آبان 1389 11:07
هر روز ساعت پنج بعدازظهر همه بوهای کارخانه مینو را با ولع می بلعم.
-
دیالوگ خفن
سهشنبه 4 آبان 1389 11:21
سرویس اداره، ساعت شش عصر، دو همکار آقا در حال چرت زدن: - یا قمر بنی هاشم - ها؟ - یا قمر بنی هاشم - آها
-
بالاخره
یکشنبه 2 آبان 1389 11:13
بالاخره یک روز می رسد که یوغ جنسیت از گردن انسان برداشته می شود و انسان موجودی خواهد بود بدون جنسیت با گلچینی از خصوصیات بارز زنانه و مردانه پینوشت: متاسفانه ما آن روز را نخواهیم دید.
-
موسیقی مرثیه
شنبه 1 آبان 1389 11:03
این روزها موسیقی مرثیه خوب جای خودش را در دل مردم این مملکت پیدا کرده. درصد زیادی از آهنگهایی که به بازار می آیند وصف حال و روز عاشق خیانت دیده و شرح هجران است، اما نه از آن نوع که سابقا مد بوده. قدیمترها عاشق در کمال خضوع و خشوع شرح دلتنگی هایش را بیان می کرد و بساطش را جمع می کرد و می رفت پی کار خودش. اما امروز...