قطعا به هر دختر و یا پسری که در سن ازدواج قرار دارد پیشنهادات زیادی میشود. الآن دارم فکر میکنم چقدر کار خوبی کردم با همه سختی و گیر کردن در تعارفات به همه کسانی که یک جورهایی به دلم ننشسته بودند یک نه قاطع گفتم. الآن دارم فکر میکنم چقدر حسرت میخوردم اگر به خاطر رودروایسی با فرد معرفی کننده که بیشتر اوقات هم کسی است که با او تعارف داری درگیر رابطه ای شوم که از همان اول هم باب میلم نبوده به امیدی که شاید اشتباه می کنم و بعدا اوضاع عوض می شود(باور کنید ممکن است گاهی حتی رودروایسی کار آدم را بسازد. حتی در انتخاب مهمی مثل ازدواج). الآن دارم فکر می کنم چقدر خوشحالم از اینکه به خودم اینقدر زمان دادم که بفهمم آرامشم با این آدم میسر میشود یا نه و بعد وارد فاز تصمیم گیری شدم. خوشحالم از اینکه به حرفهای صد من یک غاز ملت گوش ندادم که دیر شد و زود شد فلان است و بهمان است. خوشحالم از اینکه خودم را در رودخانه خروشان هول شدگی های ازدواج ایرانی (از آشنایی تا شناخت و انتخاب و رسم و رسوم) غرق نکردم. خوشحالم از اینکه لحظه لحظه مراحل قبل از شناسنامه بازی را با تانی مزه مزه کردم و هرکجا شک داشتم یا باب میلم بنود استاپ کردم و دنبال علت گشتم و تا راضی نشدم یک قدم جلوتر نرفتم. خوشحالم از اینکه حرفم اینقدر در خانواده ام در رو داشت که خود خودم باشم که انتخاب می کنم. گاهی تعجب می کنم از آدمهایی که سنشان اندازه پدر یزرگ و مادر بزرگ من است و ده برابر من سواد آکادمیک دارند اما هنوز مادرشان یکه تاز تمامی تصمیم گیری های مهم زندگیشان است. خلاصه اینکه اگر بخواهم عصاره همه آنچه را که تجربه کرده ام با قطرهچکانی روی صفحه سپید افق بچکانم باید بگویم که: موقع انتخاب شریک زندگیتان هول نکنید، اعتماد به نفس داشتهباشید، به خودتان زمان بدهید و به جای گوشکردن به گوهرافشانیهای بی پایان ملت به حس درونیتان گوش کنید. همین