افق

زکات خواندن وبلاگ، دادن فیدبک به نویسنده است! لطفا خواننده خاموش نباشید.

افق

زکات خواندن وبلاگ، دادن فیدبک به نویسنده است! لطفا خواننده خاموش نباشید.

تجربه

1- همیشه درست همون موقعی که فکر کرده ام بزرگ شده‌ام و لِم زندگی دستم آمده، دقیقا همان موقع، یک اتفاقی پیش می‌آید که بهم یادآوری می‌کند "حالا حالاها راه دارم تا بزرگ شوم" 

2- من مدیر نیستم. سابقه مدیریت هم نداشته ام. اما این روزها در موقعیتی قرار گرفته ام  که تجربه های مدیریتی بیاندوزم. اعمال مدیریت بر آدمهایی که هر کدامشان ادعایی دارند و جمع و جور کردنشان از جهاتی سخت است. این روزها خوب فهمیده ام هر پله که بالا می‌روی نگاههای منتقدانه  هم به صورت تصاعدی پشت سرت می آیند بالا. یاد گرفته ام که یک مدیر اگر می‌خواهد در شرایط سالم مدیر بماند، باید یک سرو گردن از زیر دستانش بالاتر باشد. آن هم نه تنها از جهت فنی. اتفاقاً جنبه های رفتاری و روانی و بلد بودن هایش مهمتر است. 

 راهی که این روزها به نظرم می‌رسد انجام برنامه از پیش تعیین شده بدون توجه به عکس‌الملهاست. اینطوری هم من یاد می‌گیرم که چگونه انجام بدهم، هم بقیه یاد می‌گیرند که چگونه خودشان را وفق بدهند.

نظرات 3 + ارسال نظر
VIOLETTA چهارشنبه 25 آذر 1388 ساعت 16:39 http://WWW.NES1.BLOGFA.COM

مرسی!
پست نسوان و رجالتون رو خیلی دوست داشتم. باز هم به این نسوان پریشان احوال ان هم از نوع سرگردان سر بزنید.

زیبا چهارشنبه 25 آذر 1388 ساعت 21:36

سلام رفیق
نوشته ی جالبی بود. اتفاقا با هات موافقم . فقط بپا موقع بالا رفتن از پله ها , نگاه دوستان به پشت پا (جفت پا ) تبدیل نشود !!!
پی نوشت > ضمن نوشتن این نظر ویرگول را کشف کردم + ۱ کاری کردم که صفحه کلید لاتین شد.

مهدی پنج‌شنبه 26 آذر 1388 ساعت 12:00 http://mehdihoseinian.blogfa.com

سلام
ببخشید اینو میگم ولی نظرمه
من ۱۰-۱۲ تا از پستاتونو خوندم
فکر نمی کنید که یه مقدار منفی نگر هستید انگاری از همه چیز شاکی هستید
(راستی منم برم کانون مهندسین شماره تونو به منم میدن؟ها هاهاهاها )

شاید هم تو راست بگی. شاید من زیادی شاکی ام.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد