برای من همیشه قرارهای یک دفعه ای که از قبل برایشان برنامه ریزی نکرده ام و دفعتاً تصمیمی گرفته ام و زنگی زده ام و پایه ای گیر آروده ام، بهتر و خاطره انگیزتر از آب درآمدهاند.
امروز هم همینطوری یکهویی دلم هوای جاده چالوس کرد. پایه اش را پیدا کردم و راهی شدیم. اینکه اینجا بگویم که چطور گذشت و چه "حال و هوا" یا به قول امروزی ترهاچه "حال و حولی" داشت را نمی توانم طوری بگویم که حق مطلب ادا شود. اما همین قدر برای تصورتان بس، که جاده ای باشد پر پیچ و خم و مه آلود و بارانی که از یک جاهایی به بعد هم هوابرفی بشود و همینطور که جلوتر میروی، دانه های برف درشت تر بشوند و هی مردم با ماشینهایی که چوب اسکی از شیشه شان بیرون زده از روبرویتان رد شوند و تو یک دفعه طاقتت طاق بشود و به سرت بزند که همین جاها بزنی کنار و پیاده شوید و روی برفها که هنوز هم خوب روی زمین ننشستهاند این طرف و آن طرف بدوید و بعد هم کلاْ ماشین را ول کنید به امان خدا و بروید پشت گارد ریل،جایی که درختهای کاج سفید شده اند و هی ازشان عکس بگیری. خلاصه اینجور جایی را شما تصور کنید.
به هر حال من وظیفه ام اطلاع رسانی بود. فردا که تعطیل است، اگر دسترسی دارید و الآن هم به اندازه کافی از تعریفهایی که کردم تحریک شده اید، یک سری بزنید، ضرر نمی کنید.
وای !
جاده چالوس گفتی و کردی کبابم. ...اون پیج و خم هاش ، اونم تو هوای مه گرفته...بوی تنه ی درخت ها.. هزار چم و رستوران آبی .دکه های کنار جاده با اشی مشی های مونده و کلوچه نوشین و مقواهای رنگ و رو رفته.... وای.وای .وای
دلم بد جوری خواست.وای
می بخشید من شرمنده شما شدم. انگار شما هیچ جوری دسترسی هم ندارید.
آخ !!!!!
منم که دسترسی ندارم! ولی جالب که رستوران و دکه ها و کلوچه هم جزو لاینفک خاطرات باشند!
اللهم . شکرا لدفع حرائص الشکمی و احواله !!!