یعنی آدم ساعت ۳ صبح از خواب بیدار شه و ساعت ۴ صبح وسط خیابون بید بید بلرزه و با موبایل هی آژانسش رو که دیر کرده بگیره و با سرعت ۱۵۰ کیلومتر بر ساعت از بزرگ راهها رد بشه و سوار هواپیمای ملخی ATR-72 شرکت آسمان بشه و یک ساعت و بیست دقیقه رو هوا بالا و پایین بره و به ملخی که یه بار ناغافل پریده بوده رو دماغش و اونم چون همه خواب بودن سعی کرده صداش رو در نیاره و فقط مثل خل و چل ها رو صندلیش بالا و پایین پریده و حالا ملخه روی پشتی صندلی جلوییش جا خوش کرده زل بزنه و هی با خودش کلنجار بره که "به مهماندار بگم بیاد اینو ببره یا نه" و بعد با خودش فکر کنه که مهمانداره اگه بیاد حتما ملخه رو له می کنه و نهایتا تصمیم بگیره که به همزیستی مسالمت آمیزش با ملخه ادامه بده و تو جیب صندلی یه کارتی پیدا کنه که روش نوشته باشه: "پس از خروج از هواپیما مراقب گردش تیغه های ملخ باشید" و هی به دو تا ملخ بیرون کابین و اون یکی ملخ توی کابین که همسفرشن و شانس درخشان خودش فکر کنه و یه دفعه ملخ توییه بپره رو یکی دیگه و اونم با دستمال کاغذی ترتیبشو بده و زحمات یک ساعت و بیست دقیقه ایش به باد فنا بره که می خواد بره ایلام ماموریت؟ میخوام صد سال سیاه نره.
مردم از خنده...سوار این هواپیما شدم...و از ایلام تا تهران اومدم...
:))))))))))
واقعا میفهممت...